گل من

گفتار نیک پندار نیک کردار نیک

گل من

گفتار نیک پندار نیک کردار نیک

یه خواب شیرین

با عرض سلام

یه چیز جالب میخواستم بگم فکر کنم واسه همتون پیش اومده باشه وقتی که به یه موضوع آخر شب زیاد فکر کنید احتمال خیلی زیاد در موردش خواب میبینید حالا جریان از این قراره من دیشب خیلی به جریانای خودم و ایمان فکر می کردم جاتون خالی همش با خودم میخندیدم و سعادت اینو داشتم که خواب ایمان جونُ ببینم جریان خواب از این قرار بود که تو خونه تنها نشسته بودم که دیدم اف اف زنگ میخوره برداشتم  گفتم کیه دیدم یه نفر با یه متانت خاصی گفت ایمانم من کلی خوشحال شدم رفتم در کوچه دیدم یه مهِ خیلی غلیظی تو هواست ایمان هم با متانت خاص خودش یه لباس نارنجی با شلوار نارنجی تنشه خیلی تعجب کردم با خودم گفتم ایمان با این همه متانت خاص خودش که از این رنگای جلف نمی پوشه کلی با هم روبوسی کردیم ایمان هم با همون متانت خاص خودش روبوسی کرد ایمان اونروز خیلی جدی بود یه خورده انگار یه چیزای مثل نگرانی و خستگی و متانت تو چهرش بود . بهش گفتم بیا بریم داخل ایمان با همون متانت همیشگیش گفت نه مرسی عجله دارم ماشین منتظرمه فقط پلاستیک بده برم ، منم تعجب کردم گفتم کدوم پلاستیک ، تا اینو گفتم یه دفه صدای بوق ماشین اومد بعد یه نفر با عصبانیت به دزفولی داد زد  " ایمان یلا مُو رفتُم " ، ایمان هم متانت خاص خودشو حفظ کرد و گفت بابا همون پلاستیک سیاهه بهش گفتم نمیدونم چیو میگی  ایمان داشت کم کم اون متانت خاص خودشو از دست میداد گفت سبحان تروخدا شوخی نکن ماشین منتظرمه ، من گفتم به من پلاستیک ندادی گفت بابا همون پلاستیکه که قراره بهم بدی گفتم من چیزی قرار نبوده بهت بدم ایمانم با اون متانت خاص خودش گفت پلاستیک زباله هاتون میگم بده ماشین آشغالی منتظرمه بعد بهش دادم داشت میرفت یه دفه برگشت با  متانت خاص خودش گفت فردا دوباره همین موقع با همین متانت میام دیگه خودت آشغالا رو بذار درکوچه زنگ نزنم ، منم گفتم باشه بعدش یه خورده که ایمان با اون متانت خاص خودش دور شد یادم اومد که یه چیز درمورد متانت خاص خودش میخواستم بهش بگم دویدم دنبالش ایمان هی با همون متانت خاص خودش که میخواستم در موردش یه چیزایی بهش بگم دور و دورتر میشد دیدم مه زیاد میشه دیگه نه ایمان معلوم بود نه متانت خاص خودش یه دفه ماشین آشغالی حرکت کرد ایمان هم با همون متانت خاص خودش آویزون شد عقب ماشین . خلاصه من از این خواب درسای زیادی گرفتم مثلاً یکیش این بود که آشغالامون به موقع در خونمون بذاریم .

 

با تشکر از دوست خیلی عزیزم (داداشم) ایمان غفاری که خیلی دوسش دارم

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد