سلام... گل من ... ! چقدر دوستت دارم ... خودت میدانی ! چقدر تو صبح را قشنگ شروع می کنی ... صدای خروس و کلاغ را که می پیچانی در هم و نسیم را می وزانی بینشان ... آدم حالی به حالی می شود ! هیچ دلبری نمی تواند مثل تو ، همین اوّل صبح ، دل مرا را اینطور ببرد ! خورشید هم ناز می کند مثل خودت ... ! آنقدر که دست می کشد بر سر و صورت من و داغم می کند با سرپنجه هایش ! تو هم دست می کشی بر دل من و عاشقم می کنی ! معشوق صبور من ... می فهمم که شب ها وقتی غرق می شوم در خواب ، می آیی به پیشم ! دستت را حس می کنم که روی پیشانی ام دانه های شبنم می کارد ، رد بوسه ات هم می سوزاند لبم را تا صبح مثل آتش ... داغ و مثل آب ... شفـاف اگر تو نبودی "تو" معنی نداشت ! تو تمام " توی" منی ... اگر می بینی چشمم به در می ما ند نه اینکه یادم رفته " تو" هستی ! که می دانم هستی در کنارم ... منتظرم کسی بیاید و ببیند ، چقدر "تو" هستی ! و برود و بگوید کسی نیاید ! اگر دیدی روز کسی در کنارم بود خودت می دانی و می فهمی که به یقین تکه ای از "تو" را با خود داشته که رهایش نکردم ! مگر نه اینکه " تو" غرق در زیبایی ها هستی !!! گل را اگر ببویم ، لذتش از بوی توست ! محبوب من ... سرم را گاهی بگیر بین بازوانت ! مرا به آغوش بکش ... نکند یادت برود که سخت نیازمند توام ! من اگر یادم برود تقصیر توست که یادم نمی اندازی تو باید مرا بارور کنی از تمام خواستن هایم ! تو خیلی خوبی ! برای کسی که دوستت دارد و برای کسی که یادش نرفته دوستت دارد ... راستی یادت نرود ! آن " تویی" را که می گفتم تکه ای از تو را دارد ... (( چون می دانی : گاهی حس می کنم خود تو خیلی بزرگی برای اینکه دوستت داشته باشم ، یک توی کوچکتر را به من بده تا به واسطه اش عشق بورزم به تو )) تو چقدر مهربانی ... مواظب خودت باش ... *** |